با این کتاب حاج قاسم را بهتر بشناسید
تاریخ انتشار: ۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۱۷۰۳۳۵۴
کتاب «مالک زمان» با استقبال مخاطبان، به چاپ نهم رسید. این اثر به بیان ۵۰ روایت درباره مالک اشتر و شهید سردار قاسم سلیمانی میپردازد. - اخبار فرهنگی -
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، چاپ نهم از کتاب «مالک زمان» به کوشش گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی منتشر شد و در دسترس علاقهمندان قرار گرفت. کتاب حاضر شامل روایتهایی تاریخی از مالک اشتر و خاطراتی از شهید سردار قاسم سلیمانی است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
«مالک زمان» از جمله آثار نشر شهید ابراهیم هادی است که از زمان انتشار تاکنون مورد استقبال خوبی از سوی مخاطبان قرار گرفته است. کتاب در ابتدا به بیان روایتهای تاریخی از شجاعت، مردانگی و ایستادگی مالک اشتر میپردازد. در این بخش مخاطب ضمن آشنایی بیشتر با شخصیت مالک، به جایگاه والای او در میان یاران امام علی(ع) و محبان اهل بیت(ع) پی میبرد. بخش دیگری از کتاب، خاطراتی است از شهید سردار قاسم سلیمانی. عمده این خاطرات نیز بر بیان شجاعت و پایمردی او در میدان رزم متمرکز است.
در معرفی این کتاب آمده است: کتاب حاضر بیش از 50 روایت از زندگی و مجاهدتهای سردار رشید اسلام حاج قاسم سلیمانی و مالک اشتر را در خود جای داده است. امیرالمؤمنین، امام علی(ع)، در نامه 53 نهجالبلاغه توصیههای مهمی به فرمانده سپاه خود جناب مالک اشتر کردند؛ این توصیهها محدود به زمان و مکان خاصی نبود. در زمان ما مالک اشتر دیگری پا به عرصه نهاد و توصیههای مولای متقیان را عملی کرد. کتاب «مالک زمان» بیش از 50 داستان زیبا از زندگی و مجاهدت های سردار رشید اسلام مالک اشتر و حاج قاسم سلیمانی را در خود جای داده و زندگی این دو بزرگوار را با هم تطبیق کرده است.
در بخشهایی از کتاب میخوانیم:
سردار سپاه علی(ع) مالک اشتر نخعی بود، پس از 18 ماه مجاهدت و جنگ، چیزی نمانده بود تا سر از تن معاویه بردارد. مالک و سپاهش شمشیر زنان به سمت خیمهٔ معاویه میرفتند. چند قدمی به خیمه نمانده بود که معاویه به سمت عمروعاص دوید و به او گفت: تو را به خدا فکری کن، اگر کاری نکنی تا چند دقیقه دیگر هر دوی ما به دست مالک کشته میشویم.
عمروعاص خندهای کرد و با دستانش اشاره به نیزههایی کرد که قرآن سرش نهاده شده بود! اوگفت تا چند دقیقه دیگر، جماعت سادهلوح را میبینی که به مالک دستور میدهند به عقب برگرد.
مالک همچنان در حال نبرد و پیش روی بود که پیک مولا به او رسید؛ اسب را رها کرد و فریاد زد: ای مالک، دست از جنگ بردار مولا تو را احضار کرده. مالک نگاهی به او انداخت و جنگ را رها کرد. با عصبانیت پرسید: چه شده که مولا مرا از جنگ باز میدارد؟
پیک با انگشتان دستش نیزهها را نشان داد و گفت: جماعت سادهلوح، بر روی علی(ع) شمشیر کشیده و از او خواستهاند تو را از جنگ منع کند، آنها میگویند: این جنگ برادرکشی است و ما در این چند ماه اشتباه کردهایم.
مالک از عصبانیت شمشیرش را به زمین انداخت و گفت: چند قدم دیگر با معاویه فاصله داشتم. چرا این گونه شد؟
پیک گفت: نمیدانم هر طور میتوانی خودت را به عقب برسان.
اما در خیمه علی(ع) سادهلوحان و جاهلان بر روی علی (ع) شمشیر کشیده و میگفتند: یا مالک را به عقب باز میگردانی یا همین جا تو را گردن میزنیم! هر چه مولا به آنها گفت که اندکی صبر کنید، اینها فریب دشمن است... اما آنها کران و کورانی بودند که روی حماقتشان اصرار داشتند.
مالک با یارانش به سمت علی (ع) بازگشتند. وقتی مردم سادهلوح، مالک را دیدند شمشیر از روی علی(ع) غلاف کردند، مالک از اسب پیاده شد و به سمت آنها فریاد زد:
ای مردم حیله معاویه و عمروعاص شما را نفریبد. اینها فریب دشمن است، آنها این جنگ را برادرکشی نشان دادند تا شما از جنگ دست بردارید، تا کشتن ام الفساد معاویه چیزی نمانده، با من دوباره همراهی کنید تا او را بکشیم.
اما انگار گوش شنوایی نبود که حرفهای مالک را بشنود، مالک محزون و ماتم دیده، وارد خیمه شد و خدمت مولا آمد. دو زانوی ادب را مقابلش بر زمین نهاد، او میدانست اگر این جنگ به پیروزی برسد چه نتایج خوبی بر جا میگذارد، اما کار از کار گذشته بود، او ولایت علی(ع) را داشت و بدون اذن مولایش حرکتی نمیکرد.
روایتهای مردمی از یک اتفاق تاریخی بزرگ/ همه میخواستند برای حاج قاسم کاری بکنندبرای همین است که حضرت درباره شخصیت مالک فرمود: «مالک، اما چه کسی است مالک؟! به خدا سوگند اگر کوه بود یگانه بود، اگر سنگ بود سرسخت و محکم بود. هیچ مَرکبی نمیتوانست از کوهسار وجودش بالا رود و هیچ پرندهای به قلهٔ آن راه نمییافت.»
انتهای پیام/
منبع: تسنیم
کلیدواژه: سردار قاسم سلیمانی شهید ابراهیم هادی انتشارات ابراهیم هادی کتاب سردار قاسم سلیمانی شهید ابراهیم هادی انتشارات ابراهیم هادی کتاب قاسم سلیمانی مالک زمان مالک اشتر حاج قاسم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.tasnimnews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «تسنیم» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۷۰۳۳۵۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
روز خلیج فارس با شهنواز
خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: حبیب احمدزاده نویسنده و پژوهشگر به تازگی یادداشتی را به بهانه روز خلیج فارس و یک عکس یادگاری، با عنوان «روز خلیج فارس با شهنواز» نوشته است.
مشروح متن این یادداشت در ادامه می آید:
این عکس را اواخر دهه هفتاد، امیرواحدی رفیقم از ما رفقای جنگش و استاد همایون شهنواز کارگردان دلیران تنگستان گرفت دم دهانه ورودی خلیج فارس به اروند رود روبروی شهر فاو عراق در سفری که نتیجه اش شد عاشق شدن استاد شهنواز به دریاقلی سورانی و نجات ابادان با دوچرخه.
از راست اسدالله، قبصه چی که جز لج و لجبازی با ما دیدبانها بلد نبود، وقتی بالای دیدگاه بودیم و ازش درخواست شلیک روی دشمن میکردیم، میگفت: باز این فرعون ها صبحونه شون را تو بهترین هتل دنیا خوردند رفتن بالا فکر میکنن ما قبضه چی ها نوکر و بردشون هستیم و تو این گرما دست به سینه دستوراتشون، وقتی هم اولین شلیک کردی بعد فرمایشاتشون تازه شروع میشه حالا شلیک بعدی پنجاه تا بالا بیست به راست دومی از راست پرویزه که بخاطر کفتراش تو جنگ مونده و هشت سال ماند و ماند و هشت بار مجروح شد یکبار شش گلوله تیربار، یک بارش سی و شش تا ترکش، یک بار دیگه چشم راستش و یک بار هم که روی تخت بیمارستان جنگی با ان خونریزی شدید و قطع نشدنی رگ بین دو پا میگفت:
دیگه به من نگید پرویز بگید پروین
و جراحش غش کرده بود از خنده
و بعد اون سمت چپی استاد شهنواز، اقا قاسم مسئول و پدر ما کوچولو بسیجی های مقر اسکله هشت که از همان روزهای اول جنگی با رفیقش حسین لدن (مادر همون بچه ها) وقتی فهمیدن بعثی ها، تو جاده خروجی شهر ابادان مینی بوس و اتوبوس و سواری مردم بیگناه را میگیرند و هرکس ریش داره را پیاده و به اسارت برده و یا اعدام صحرایی میکنند قسم خوردند تا ابادان از محاصره در نیاد ریششون رو نزنند و ریششان بلند شد و بلند شد و و بلند شد تا انکه شانسشون زد و محاصره شهر یک سال نشده شکسته شد وگرنه حالا حالاها هرسال رکورد جدیدتر ریششون تو کتاب رکوردهای گینس جابجا و قیافه هردویشون هم طوری ثبت میشد که تا حالااینقدر گمنام نمونند.
ولی یک سال کمتری بعد، قاسم با برادر کوچکترش رضا که همسن من بود تو مرحله سوم عملیات خرمشهر با هم مجروح شدند وقاسم داغان و مجروح روز ازادی خرمشهر و وسط غریو شادی مردم تو خیابونا بود که ننه قاسم نتوست تحمل کنه و زد زیر گریه و خبر شهادت رضا را وسط شادی اون همه مردم به قاسمش داد.
این عکس را امیر گرفت، که با هم مهمات های خمپاره اسدالله را میدزدیم و بعد به خودش میدادیم که برامون شلیک کنه برای همایون شهنواز اشنایی با این بچه ها اون روز تو دهنه خلیج فارس طوری بود که انگار همرزم های رییسعلی دلواری رو پیدا کرده به هر حال برای من روز خلیج فارس با تمام جغرافیای داخل و بیرون این عکس همگی از این جور آدم ها هستند و بس!
کد خبر 6095029 فاطمه میرزا جعفری